ردیف آدمکهای مسخ شده از ساختمانهای کوچک صعود میکنند؛ ساختمانهایی که اطراف یا زیرشان را بالشهای غولآسا دربرگرفتهاند. همهچیز بیروح و به رنگ سفید گچی یکدست است. آدمها روی دیوارها راه میروند، ساختمانها تاب میخورند، و بالشها مثل خمیر کش میآیند. اینجا، در دنیایی مجسمههای کامبیز صبری، همه چیز متفاوت است.
گالری خاک از هشتم تا بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۱، میهمان مجسمههای کامبیز صبری بود. این بار هنرمند آثارش را در سه فضای جداگانهی داخل گالری، چیده بود. در اتاق اول دو مجسمه و یک تابلو عکس و در اتاقهای بعدی هر کدام یک مجسمه قرار داشتند. آثار این مجموعه را میتوان دنبالۀ بازیهای هنرمند با سه عنصر انسان، ساختار معماری و بالش دانست. تکرار این عناصر در آثار کامبیز صبری به نوعی آنها را به امضای شخصی او تبدیل کرده است. زمانی که موضوعی به تناوب تکرار میشود، ذهن پس از مدتی از درگیریهای سطحی و فرمی فاصله گرفته و شروع به کندوکاو در جنبههای نادیدنی آن موضوع میکند.
مواجهه با نمود معماری در این مجموعه، حس نوستالژی را در بیننده بیدار میکند. در دو اثر، ماکت معماری شمسالعماره و ساختمانهای آتیساز با جزئیات فراوان بازنمود شده و در اتاق نخست گالری، در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند. همنشینی دو ساختمان از دو زمان متفاوت، تقابلی از تهران قدیم و جدید را به رخ میکشد. در این مقابله، در کنار تفاوتهای اساسی این دو اثر، بیننده نوعی تشابه را تشخیص میدهد. این تشابه در درجۀ نخست رنگ سفید یکدست و ساخت دقیق و پرجزئیات و در لایههای زیرین تشابهات فرمی، اعم از تکرار فرم مربع و ساختاربندی هندسی است.
انتخاب این دو بنا و قرارگیریشان در روبهروی یکدیگر نکتهای را به ذهن میآورد. بنای شمسالعماره در زمان ناصرالدین شاه قاجار ساخته شد، و با پنج طبقه و 35 متر ارتفاع، بلندترین ساختمان تهران بود. طوری که از بالای آن تمام تهران قدیم قابل رویت بود. از این لحاظ ساختمان آتیساز را شاید بتوان نمونۀ مدرن شمسالعماره دانست؛ منظرهای از تهران که ناصرالدین شاه با ساختن شمسالعماره بهآن دست یافت، اکنون برای هزاران سرنشین برجهای تهران به نمایی روزمره بدل شده است.
در برخورد نخست، پایههای نامتعارف این دو اثر جلب نظر میکنند. ماکت کوچک شدۀ شمسالعماره بر بالشی قرار گرفته که بر فرمی مکعبی شکل با مقطعی منحنی سوار است. انحنای پایۀ کار و کشیدگی بالش باعث میشود که ساختمان با کوچکترین تماسی همچون گهوارهای شروع به تاب خوردن بکند. رفت و برگشت و بالا و پایین رفتنِ اثر حسی از گذر زمان را القا میکند و در عین حال به ناپایداری و سستی این بنای قدیمی اشاره دارد. آسمانخراشهای مدرن و یکسانِ آتیساز بر تعدادی ستون باریک و سیاه ارتفاع گرفتهاند و در اطرافشان بالشی به رنگ آسمان پیچیده شده است. کنده شدن ساختمان سنگین از زمین و افتادن وزن تنها بر تعدادی ستون، همراه با رنگ آبی بالِش، حس تعلیقی در بیننده به وجود میآورد.
حضور انسان، نکتۀ درخور اهمیتی برای درک معنا و کارکرد آثار کامبیز صبری است. انسان در آثار او همچون عروسکان کوچک و یکسانی مینماید که کاملاً تحت تاثیر شرایط محیط اطرافشان، بدون هیچ اعتراضی در کنار یکدیگر ایستادهاند. در اغلب آثار این مجموعه انسانها درون مکعبهایی شیشهای، در دل ساختارهای معماری گیر افتادهاند؛ یا دستهجمعی بیهدف به سمتی ایستادهاند؛ یا این که همچون آدمهای مسخ شده در ردیفی باریک، پشت سرهم و در یک جهت حرکت میکنند. در دو وجه داخلی مکعبهای شیشهای آینه کار گذاشتهشده که آدمها را همچون کابوسی بیانتها، تا بینهایت انعکاس میدهد؛ و این نکته در مجسمهای که در فضای میانی قرار دارد بارزتر است. این اثر بالشِ تا شدهای است که در میانش دریفی از آدمکهای کوچک میان آینه و شیشه محصور شدهاند. دو طرف بالشِ تا شده، فرمی همچون پنجرههای قدیمی ایرانی قرار دارد که نور از آن عبور میکند و انحنای بالش، همچون خمیری نرم کشیده شده است.
اگر ابعاد معماری و انسانهای ساکن آن را سنجهای برای درک مفهوم اثر در نظر بگیریم، بالشهایی که به دور ساختمان پیچیده یا در زیر آن قرار گرفتهاند، ابعادی غولآسا و ابر انسانی پیدا میکنند. زمانی که این حجمِ نرم به دور ساختمان کشیده شده یا زیرش قرار میگیرد، این ذهنیت را به وجود میآورد که نیرویی فراانسانی در شکلگیری این دنیا دخیل بوده است. نیرویی که نمیتواند متعلق به آن آدمکهای کوچک و نحیفی باشد که در درون آثار به تله افتادهاند. این نیرو متعلق به هنرمند، خالق آن دنیا است. مفهوم مثالی بالش در اذهان، بالشی است که بدون کوچکترین تاثیری از دنیای خارج، با فرمی یکدست در بهترین وضعیتش قرار دارد. اما هنرمند در آثارش بالشها را خم میکند، میدوزد، در زیر ساختمان قرار میدهد و همچون آسمان رنگشان میکند. هنرمند با تکرار بالش، آن را از کارکرد متداول خود دورساخته و همچون محملی برای رساندن مفاهیم دیگر به کار میبرد.
در آخرین بخش، در اتاق انتهای گالری، تمام در و دیوارها به رنگ سیاه درآمدهاند و بالشی پیچخورده و براق، این بار بر روی دیوار نصب شده است. در انحنای پیچخوردگی بالش دو ردیف عکس قرار دارند. هر دو ردیف، نمای نزدیک صورتهای دختران و پسرانی است که به با چرخشی نود درجه درون لایتباکس بر بالش نصب شدهاند. در عکس سمت چپ برخلاف عکس دیگر، چشمان تمام صورتها بسته است. گویی که آن صورتها درون بالش به خواب سبکی رفتهاند. در تصویر دیگر، نگاه خیرۀ صورتها به مخاطبان، این توهم را ایجاد میکند که آدمهای در تصویر در اثر بار سنگین نگاه مخاطبان بیدار شده و به ناگاه متوجه فضایی بیرون از قاب تصویر خود شدهاند.
رویکرد هنرمند در تابلو عکسی که در فضای اول گالری قرار دارد، با مجسمههایش کاملاً متفاوت است. این اثر در واقع گواهی پایان تحصیل دورۀ ابتدایی هنرمند است که در چندین برابر ابعاد اصلی چاپ شده و روی تخته منتقل شده است؛ و میبینیم که همهجا اسم مدرسه و دولت شاهنشاهی با ماژیک سیاه خط خورده و تصحیح شده است.
در طول سفر به دنیای متفاوتی که کامبیز صبری ما را به آن رهنمون شده است، دائماً با غیرممکنهایی مواجه میشویم که گویی از درون خوابها و رویاهایمان بیرون کشیده شدهاند. در جایی قرار میگیریم که در میان فضا و زمان معلق است؛ مکانی که حتی با وجود عناصری آشنا، ناشناخته است.