واژه تروما (Trauma) در زبان یونانی به معنی «زخم» است و از جهت دیگر به مفهوم رودررویی غیرمترقبه و ناگهانی با یک واقعیت محض. ارجاع به گذشته و رویدادهایی که همچون ایستگاههای تاکید عمل میکنند، پدیدههایی که انسان به یکباره از وجودشان باخبر میشود، موجب زایش نوعی تروماتیسم میگردد.
مهسا کریمیزاده نخستین شوک زندگی اش را در سن سیزده سالگی دریافت میکند که بقایای این رویداد همچون شکاف و زخم ناپیدایی در نهادینهی (کودک ـ زن) او رشد میکند و بدل به زخم بزرگی میشود که در درون (جوان ـ زن) دهان باز کند. جستجو برای مرئی کردن این حفره نهان ( La Beance) با مطرح شدن سؤال بزرگ چرایی حیات و مرگ، زن را تا مواجهه با پاردایم ظلمت عمیق (Deep Dark 2007) رهنمون میشود. و ارجاع به (فضا ـ زمان) در گروهی از آثارش مرئی میشود که به صورت تاخوردگیهای لایه لایه جسم و فضا شکل میگیرد. آنها برآیند نوعی حسرت فلسفی از سفر ذهنی او در برابر واقعیت جهان و پدیدههای «ماکرو کاسموس» و «میکرو کاسیموس» در این دوره هستند. چیدمان های او سرودی است شاعرانه، دو برابر عظمت و بیکرانگی گیتی است. اگر هنرمند در برابر این جهان احساس وزن میکند، از انگارهی شاعرانه ای است که زن را بر سکوی همبستگی زایش قرار داده است. پدیدهای متغیر که هر لحظه و هر ثانیه در درون و بیرون او جریان دارد.
امروز در این نمایشگاه در برابر آثاری قرار داریم که دو سویه و از لایههای گوناگون پوشیده شده است. نخست اینکه بعد از سفر طولانی و دراز جهان بیرون، اکنون ما در برابر سفر درونی او قرار داریم. حال باید پاسخ را در درون جستجو کرد و آن را مرئی کرد و به صورت ساختار و فرم سه بعدی نشانش داد. به صورت حجمهای حفرهدار؛ حفرههای عمیق ناپیدا یا La Beance. دوم اینکه این مجسمهها از لایههایی درست شدهاند که به درون خویش تا خوردهاند همچون معنای در نهضت درونی. امر دیگر این است که هنرمند تلاش دارد برای نزدیک شدن به واقعیت فرمهای درونی کالبدش از پلیمرهایی استفاده کند که جنسیت نرم گوشت و پوست را به مخاطب القا کند. در این فرایند، او مخاطب را به مرحله دیگری از درک فرم و جنسیت مجسمه هدایت میکند.
مهسا دلش میخواهد دوربینی به درون کالبدش بفرستد تا همچون مونا حاتوم از درون زنانهاش فیلم بگیرد. اگر چه رفتار مونا حاتوم نوعی اعلام هویت اجتماهی زنانه است، اما مهسا کریمیزاده بیآنکه گرایش آشکاری به فمینیسم جنس دوم یا سوم داشته باشد در جستجوی حقیقت خویش است و کشف مدارات درون. در این سفر او در جستجوی گفتمان و چالش فلسفی و عرفانی نیست. او رهروی است که اکنون سفر وادی درون را آغاز کرده است. سفر به درون حفرههای شگفت انگیز پیکرش، انگار چیزی یا کسی در انتهای هر دهلیز و سوراخی پنهان است.اتمسفر کارهای هنرمند آرژانتین ارنست نیو نیز به جهان درونی پیکر شباهت دارد که از غدههای شفاف و سفید تشکیل شده است. انستالاسیوفهای او درون فضا را میپوشاند و آویخته میماند و یا در کارهای آنیش کاپور بعد از سوراخهای واگرا و همگرایش به حجمهای لوبیایی شکل بدل میشوند و مخاطب را برای کشف برون و درونش دعوت میکند. قدر مسلم این است که مهسا چندان فاصلهای از این خط جهانی ندارد؛ او به هدف نزدیک میشود. باید نترسد تا به کشف درونی خویش برسد، به کشف زن نهانش و بیپروا آنرا مرئی کند.اگر چه این امر تابویی در شرایط کنونی جامعهاش به شمار آید. رنگهای شادی که مهسا کریمیزاده در پوشش دادن به حجمهایش به کار میبرد صرف نظر از بازیهای ارزش رنگی پوششهای جذاب رنگینی هستند برای به فراموشی سپردن ظلمت و حفرههای عمیق (Deep Dark) و سیاه چالههایی که در ساختار ازلی میکرو کاسموسها و ماکرو کاسموسهای طبیعت، بیرون و درون موجود است.