پا به سرزمین قصهها و اسطورهها میگذاریم و
دستی توانا برگهای تاریخ را برایمان ورق میزند. از کلیله و دمنه تا شاهنامه و
حکایات سعدی، مناظر و مرایایی شگفت ما را به خود خیره میکند. در این جدال نقش با
نقاش آنچه بر جای میماند تصویر کشمکش ابدی «آدمی» با «طبیعت» است. عبور از میان آتش.
نبرد نهنگ اقیانوس با انسان برگزیدهی خداوند. جدال با دیوی که مظهر نیمهی کینهتوز
و انتقامگیر طبیعت است. انسان از این معرکههای وانفسا جان به در خواهد برد و به
صلحی ابدی با طبیعت دست خواهد یافت. صلحی که در دو پردهی خروس و طاووس علیین به
چشم میآید.
قدرت دست هنرمند که پهلو به محمد سیاهقلم و
معینمصور میزند در نهایت از در سازگاری با طبیعت درمیآید. انگار این نقشها قرار
است تصویرگر ابدیت باشند. حکشده بر مُهر چوبی شبیه نقش غارهای پیشاتاریخ. شکل و
مضمون با هم یگانه میشوند. اگر دعوی اصالت تاریخی داریم باید مواد و مصالحمان نیز
ردی از اصالت داشته باشند. پارچهی قلمکار. چوب سخت یکتکه. انگشتانی به ظرافت و
دقت و از سر صبر، نقش برجستهی تقلا در برابر نیروهای طبیعت و سربلندی نهایی انسان
را طرح انداختهاند.
گذر آشتیجویانه از دهلیز تنگ و تاریک تاریخ آن هنگام
عیان میشود که روند شکلگیری پردهی نهایی را همانند یک نمایش پرهیجان سهپرده ای
در برابر دیدگانمان میبینیم. اول طرح است با خطوط و رنگهای ساده و قدرتمند و پُر
پیچ و تاب. سپس مُهر چوبی است و در آخر یک بار و فقط یک بار آغشتن مهر به جوهر و
نقش انداختن بر پارچهی قلمکار. اینجاست که میتوان از مرزهای هنر «سنتی» فراتر
رفت و این مجموعه را تلاشی در جستجویی بنمایههای «تاریخ» دانست. تاریخ یک معنا
بیشتر ندارد؛ تقلا به نیت غلبه و استیلا بر «دیگری».
چاپنقشهای مهدی حسینی به روشنی و سادگی این بنمایه
را آشکار میکند. از حکایت باستانی جنگ گاو و شیر با دلالتهای متعدد اسطورهای در
فرهنگ هندواروپایی در پرده «شیر و شنزبه» تا جدال آدمی و نهنگ در اسطورهها و
باورهای سامی در پردهی «یونس اندر دهان ماهی» شد. انگار تفاوتی ندارد تاریخ را
کجا جستجو میکنیم. کافیست همانند هگل معتقد باشیم تاریخ هم غایت و مطلقیتی دارد
و آن پایان تقلاست و رهسپاری به سوی رستگاری. یکی شدن با طبیعت و صلح ابدی. چنین
غایتی را در پردهی «منم طاووس علیین» میبینیم. پرندهای زیبا و در تعبیری بهتر «زیبا
شده». رنگرنگ و سرخوش و یله داده بر آفتاب ظهرگاهی. مگر میشود با تماشای این پرندهی
اثیری، هالهای روشن در عمق جانمان برافروخته نشود؟