Welcome to Khak Art Gallery
Iranian Art Khak Gallery
Visit Us
#1 Jila Alley, Basiri St. Gholhak
Shariati Ave. IRAN TEHRAN
TEL: (0098-21) 22 60 54 65
OFFICE VILLA 21, 4B ST. , AL HUDAIBA 322 - MARSAM MATTAR ART CENTER Dubai - United Arab Emirates
All Rights Reserved by
KhakGallery @ 2020


دنبال تعریفی از اردشیر می گردم ( ENGLISH )

SEND TO A FRIEND!

نویسنده فرشته مستوفی

وقتی با اردشیر رستمی، طراح و کاریکاتوریست قرار ملاقات گذاشتم انتظار دیدن یک طرح و کاریکاتوریست را می کشیدم. اما وقتی با او رو به رو شدم، یک بازیگر بالفطره دیدم که در جلد یک کاریکاتوریست فرو رفته است. این را به این خاطر نمی گویم که نقش شهریار را در سریال کمال تبریزی بازی کرده، اردشیر رستمی به راستی خوب بازی می کند؛ او آرامش را بازی می کند، مصاحبه اش را بازی می کند، خودش را بازی می کند. او زندگی را بازی می کند و کاریکاتور را بازی می کند، شاید هم با کاریکاتور بازی می کند. این را از حرف هایش و شیوه کارش استنباط می کنم.


می گویند اثر هنری سرانجام با خالقش یگانه می شود؛ کارهای رستمی نیز همانند خود او نقاب سادگی بر چهره می زنند و چون سادگی همیشه زیباست و چون انسان زیبایی را دوست دارد، مخاطب را به قول خود او مردمی را که همه چیز را از آنها یاد گرفته ، به طرف خود فرا می خواند . فکر می کنم خیلی فکر می کند و می کوشد با تشویق و تایید مردم حرکت آنها را برای حفظ کرامات انسانی سرعت بخشد و می گوید: اگر تایید کردن کسی به جهان لطمه نمی زند تاییدش کن. دوست دارد اردشیر رستمی باشد، حرف بزند و دیگران را برای نگاه از پشت عینک گردش دعوت کند. تاکنون بیست کتاب را تصویرسازی کرده، کتاب هایی مثل توبه زمستوری، نه تر و نه خشک ، ما نیز آنها بودیم، صدای شاعر، آخرین قطار. پنج تقویم به چاپ رسانده است.


در هفته های پایانی سال گذشته نمایشگاهی از آثارش در نگارخانه خاک برپا شد. یکی از ویژگی های کار شما استفاده از خطوط ساده است، در واقع با سادگی حرف های پیچیده ای می زنید. فکر می کنم سادگی آن ترفندی است که مخاطب را جذب کرده و ناگهان با پیام عمیقی او را رها می کند. چگونه به این فرم دست پیدا کردید؟


«من حرف شما را تایید می کنم. در وهله اول سعی می کنم چه توسط خط و چه توسط رنگ مخاطب را نگه دارم ، یعنی از نظر زیباشناسی حسی را به او انتقال دهم که بایستد و وقتی ایستاد ذهنیتم را به او منتقل کنم. ما برای انتقال مفاهیم نیاز به شکل انتقال هم داریم به عنوان مثال با ادبیات صمیمی و مهربان باید مفاهیم مهمی مانند صلح و دوستی را انتقال داد. همچنین برای مفاهیم ستیزه جویانه باید کلمات و شکل ستیزه جویانه به کار برد. البته این بخش در کارهای من نیست. سعی کرده ام آرامشی را که از دیرباز در انسان ها دیده ام ، دنبال کنم و بیاموزم آدم های خیلی بزرگی که خیلی ساده حرف می زدند، خیلی عمیق به نوعی حکیم و فرزانه بودند و هیچ اسمی هم در جهان ندارند. آدم هایی که پراکنده اند در کوچه به کوچه بسیاری از روستاها و شهرهای مان می توان آنها را دید و خیلی دوست شان دارم.»


«آنها با سکوت شان و منش و اعمال شان به من خیلی چیزها یاد دادند . شما کمتر طرحی از من دیده اید که در آن انسانی دهان داشته باشد. زیرا انسان هایی که از آنها آموخته ام هرگز حرف نمی زنند، نیازی به این کار ندارند. آنها فقط عمل می کنند و اگر در وضعیت خوب یا بدی هستند ، آن وضعیت را به شما نشان می دهند نه اینکه بخواهند تاکید کنند یا راجع به آن حرف بزنند. آنها آنچه هست را نشان می دهند و من این احساساتم را از آنها دارم . بخشی از تفکرم نیز از آنهاست.»


به این ترتیب روند آموخته ها و پس زمینه ذهن تان حاصل کار را این چنین کرده ، همین طور است؟


«بله ، من فکر می کنم موضوعی باید شکافته شود و آن هم این استکه اگرچه پایان و نهایت کار حس آرامش بخشی دارد اما لحظه اجرای آن کار لحظه پر تنشی برای من است . به طور مثال بعضی از تابلوهای من ده روز وقت برده اند و من ده روز این حسی را که می خواستم انتقال بدهم، در خودم نگاه داشتم و این خیلی، خیلی، خیلی، خیلی سخت است. بعضی از روزها کار متوقف می شد و زندگی به سراغم می آمد، وقتی می خواستم دوباره کار را ادامه دهم، نمی توانستم زیرا به آن وضعیت اولیه نرسیده بودم و دوباره سعی می کردم تا آن وضعیت را در خودم پیدا کنم. لحظه کار ، لحظه پرتنشی است و حاصل آن آرامش بخش.»


به نظر من حتی موضوعات تلخ و ناراحت کننده ای که در کارهایتان می کشد، تلطیف شده است و بیننده را با خشونت آزاردهنده رو به رو نمی کند. شاید این هم به دلیل فرآیندی باشد که در روند کار و در ذهن تان اتفاق افتاده است.


«درست است، شاید آیتمی که در کار کشیده می شود، خشن و اتمسفر آن پر اختناق باشد. اما در فرآیند کار شما از آن دور می شوید. البته این به نظر من یک نگاه عمومی و جهانی است. شما پدر یا مادرانی را در نظر بگیرید که شبانه روز کار می کنند. در مسائل مختلف اجتماعی ، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی حضور دارند و با آن در گیرند . اما وقتی فرزندشان را به آغوش می کشند یا با همسر ، دوستان و جامعه شان برخورد می کنند ، آنها را انتقال نمی دهند . به نظر من مردم ما خیلی جلوتراز روشنفکران ما هستند و این طبیعی است . چرا که روشنفکر باید بجنگد، اما مردم اینطور نیستند تمام خشونت ها را به خودشان انتقال می دهند و از آنها عبور هم می کنند و نهایت آن چیزی است به نام زندگی و این خیلی جای تحسین دارد.»


«من فقط آنها را می کشم ، اصلا کار مهمی انجام نمی دهم . وقتی می بینم که یک زن و شوهر شبانه روز زحمت می کشند تا یک لباس خوب برای فرزندشان بخرند، تا بتوانند میزبان خوبی برای میهمانشان باشند احساس می کنم کارشان خیلی ستایش برانگیز، خیلی مقدس و بزرگ است؛ در واقع این چیزهای ساده خیلی خیلی مهم است. این چیزها هم در جامعه ما و هم در همه جای جهان دیده می شود. شما آفریقا، عراق و افغانستان و همه کشورهایی را که در آنها جنگ و فقر وجود دارد، در نظر بگیرید. با تمام مشکلات انسان ها لبخند می زنند، عاشق می شوند، زندگی می کنند، عشق می ورزند، به چیزهای ازلی مثل مهربانی، کمک، صلح و دوستی فکر می کنند. درست است بعضی وقت ها هم با یکدیگر دعوا می کنند ، اما اینها طبیعی است ، دعواهای کوچک...»


نکته دیگر کارهای شما رابطه آن با ادبیات است. مثلا در کتاب « دیگ دودزده » کنار طرح های شما توضیحاتی نوشته شده بود. توضیحاتی که ادبی نبودند اما انگار نیاز شما را به استفاده از ادبیات نشان می دادند. پای چند تا از کارهای این نمایشگاه نیز توضیحاتی نوشته اید.


«بله ، فکر می کنم هر کس یک منبع الهامی دارد. من ادبیات را خیلی دوست دارم. جامعه من هم سرشار از ادبیات است به مثل ها ، متل ها، چیستان ها و شاعران مان فکر کنید . ما خیلی زیاد کلمه داریم و خیلی کم تصویر. من سعی می کنم از این منبع بزرگ الهام بگیرم اما چیز دیگری ارائه دهم . من از آنها الهام می گیرم و سعی می کنم بیاموزم اما آن را به شکل دیگری بیان کنم که قابل انتقام به جهان باشد ، به عبارتی قابل انتقال به امروز و اکنون باشد و مسائل و مشکلات خودم ، جامعه ام و جهان را بازگو کند. اگر من بخواهم شعر بگویم، نمی توانم. اول اینکه چون نمی توانم و دوم اینکه نیازش را احساس نمی کنم. ما خیلی شاعر داریم. پس فکر می کنم نگاه شاعرانه و ادبی باید از ذهن به ملس شدن، دیده شدن و زیسته شدن بیاید. یعنی به ابزار تبدیل شود.»


من معتقدم ادبیات امروز باید به دانش، به ابزار، اشکال و به کالاها انتقال پیدا کند. کلمه باید از مفهوم خودش فراتر بود . کما اینکه در این گفت و گو کلمه ما را به چیز دیگری می رساند ، نه به خودش. فکر می کنم مردم ما بیشتر از کلام برای برقراری ارتباط استفاده می کنند و شما هم این را به خوبی می دانید و از آن استفاده می کنید. به عنوان نمونه کنار چند کار این نمایشگاه ، توضیحی نوشته اید، انگار این هم ترفندی است که با گفتن « چیزی را از تو پنهان نمی کنم» به مخاطب؛ او را جذب کنید.

«شما کمتر طراحی از من دیده اید که در آن انسانی دهان داشته باشد ، زیرا انسان هایی که از آنها آموخته ام هرگز حرف نمی زنند ، نیازی به این کار ندارند . آنها فقط عمل می کنند و اگر در وضعیت خوب یا بدی هستند ، آن وضعیت را به شما نشان می دهند . لحظه ای که این کار را می کنم ، نمی توانم آن را ننویسم . شاید در یک هزارم کارهایم چیزی بنویسم اما هر چه که در آن لحظه در من باشد ، چه خوب ، چه بد ، چه کلمه و چه رنگ را باید انتقال دهم.»


به نظر شما بین هنرها حد و مرزی وجود دارد؟ یعنی می توان گفت نقاشی شاعرانه ، شعر نقاشی گونه ، کاریکاتور شعر و ... در حالی که همه آنها ابزاری برای بیان هستند؟


«من به خیلی چیزها معتقد نیستند، از خیلی از آنها مطلع هم نیستم و نمی خواهم باشم. من فکر نمی کنم نقاشی، کاریکاتور و تصویرسازی چه هستند ، من فکر می کنم که من چقدر شبیه خودم هستم و چه چیزی می خواهم بگویم. هیچ یک از آنها را آگاهانه نمی کشم ، من نمی توانم نکشم و آنها را به خاطر ناتوانی ام می کشم . ناتوان از ناتوان بودن. آنها خودشان کشیده می شوند و سعی نمی کنم اسمی برایشان انتخاب کنم . دوست دارم چیزی که از تاریخم ، جامعه ام ، فرهنگم ، مطالعاتم ، شنیده هایم ، دیده هایم و لمس کرده هایم به من انتقال پیدا کرده ، بازگو کنم . فکر نمی کنم خودم در خودم نقش زیادی داشته باشم. دارم ، اما نه آنقدرها. زندگی ، مشاهدات، برهه زمانی و مکانی ، تاریخی ، سیاسی ، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی من دست به دست هم داده و من را ساخته اند. فکر نمی کنم در خودم نقشی داشته باشم.»


چقدر برای انتقال چیزهایی که به قول خودتان شما را ساخته و ذهن تان را به این سمت کشانده اند، مخاطب را روانشناسی می کنید. یعنی به اینکه چه چیزی را چگونه و کجا و چه حرفی را برای چه کسی بگویید، چه اندازه فکر می کنید؟


«این سوال ، سوال جالبی است. اما نه سوال شما کامل است و نه جواب من اما فکر می کنم شبیه هم باشند من در مخاطب شناسی خودم با مردم زندگی می کنم و نیاز آنها را می فهمم. زیرا این وظیفه من است که احساس کنم آنها چه نیازی دارند. وقتی می بینم که جامعه من امروز به ادبیات ویژه صلح آمیز و عشق آمیزی نیاز دارد، وقتی می بینم مردم مشکل دارند و با وجود سختی ها عاشق می شوند و زندگی می کنند، سعی می کنم آنها را تشویق و تحسین کنم. آنها نمی دانند که چه باید کرد، اما من می دانم چه باید کرد و می کوشم در مراوداتم این نیازهای بشری را مدنظر داشته باشم. در این صورت دلیل کار من پیدا می شود.»


«به نظر من خیلی مهم است در دوره معاصر در این جهان و این لحظه، انسان ها به هم محبت کنند و دلتنگ و عاشق هم باشند. چون جهان از نبود این چیزهای مهم رنج می کشد و آنهایی که لبخند می زنند و عشق می ورزند و کار خوب انجام می دهند ، مدافعان کرامات و خصلت های ناب بشری اند . در جهان معاصر مردم به خاطر خیلی چیزهای که شاید من فقط کمی از آن را بدانم ، به خاطر شتاب سریع علم و دانش و اندیشه مجال تعمق را از دست داده اند. آیا آنقدر که ما به کفش ، لباس ، ماشین ، خانه و کالای درون ویترین ها فکر می کنیم ، به خودمان هم فکر می کنیم . آیا به مادرمان ، پدرمان ، فرزندمان ، به همسرمان ، به خدا و به عشق فکر می کنیم؟»


طبیعی است چون شتاب زمان خیلی بیشتر شده. یعنی به عنوان یک هنرمند فکر کردن به چیزهایی که مردم فرصت فکر کردن به آن را ندارند، وظیفه خود می دانید؟ و اینکه به آنها بگویید که به چه چیزی بیندیشند ؟


«بله، اما اینجا موضوعی وجود دارد. من گفتم مردم عمل می کنند، آنها با همه مشکلات و دشواری ها به این مسائل می پردازند . اما چون به سختی این کار را انجام می دهند ، من می خواهم کمی از آن سختی کم کنم . و این با تحسین آنها امکان پذیر می شود. با تحسین آنها که لباس شاد می پوشند، کلمات زیبا به کار می برند و به این حرکت شتاب می دهند. آنها نمی توانند چیزی را که دارند، انتقال دهند، پس سکوت می کنند و به همین دلیل نقاشی های من دهان ندارند. اما من سعی می کنم دهان آنها باشم.»


به نظر شما می توان از کاریکاتور تعریفی ارائه کرد ؟


«من با این جور چیزها کاری ندارم ، من فقط با خودم کار دارم ، با اردشیر کار دارم، دنبال تعریفی از اردشیر می گردم ، نه دنبال تعریف کاریکاتور هستم ، نه دنبال نسخه پیچیدن برای جهان.»


فکر می کنید کارهای شما کاریکاتور هستند؟ یعنی موقعی که کاری انجام می دهید، برایتان مهم است که کاریکاتور یا تصویرسازی باشد ؟


«به نظر من مردم ما خیلی جلوتر از روشنفکران ما هستند و این طبیعی است، چرا که روشنفکر باید بجنگد، اما مردم این طور نیستند، تمام خشونت ها را به خودشان انتقال می دهند و از آنها عبور هم می کنند و نهایت آن چیزی است به نام زندگی و این خیلی جای تحسین دارد. اصلاً برایم مهم نیست. بخشی از آن هست و خیلی از آن نیست. من نمی خواهم کاریکاتوریست باشم، من کاریکاتوریست هم هستم. اما بیشتر از همه اینها مهم است که من اردشیر باشم. وقتی در جهان تعریفی از یک هنر وجود دارد ، دیگر چه نیازی به تعریف من باقی می ماند؟ آیا این اهانت نیست که من دنبال چیزی باشم که قبلا شکل خودش را پیدا کرده ؟ ما نباید جهان را دوباره تکرار کنیم و دنبال مفاهیم تاریخی برویم. ما باید تعابیر جدیدی از جهان به وجود آوریم.»


«به همین دلیل خیلی از هنرها با نگاه تاریخی به جهان متولد نمی شوند. هر کسی وقتی شروع به کار می کند، سعی دارد خودش را در یکی از این ژانرهای شناخته شده هنری جای دهد. ما نباید این کار را انجام دهیم. به نظر من مهمترین بخش مصاحبه ما همین جاست. ما باید بگذاریم چیزی به دنیا آید که شبیه گذشته نیست. ما هم باید مثل افرادی که اشیا و کالا می سازند ، هر روز چیزهای نو تولید می کنند، ذائقه در جهان پدید می آورند ، ذائقه بسازیم. اگر وارد ایسم هاو مکاتب شویم، دیگر خودمان نمی توانیم متولد شویم. شاید هنری بخواهد در نوشتار به دنبا آید که نه داستان است، نه نمایشنامه، نه قطعه ادبی و نه شعر. خب ، بگذاریم به دنیا آید. اما نگاه تاریخی ما که اینها را وارد ژانرها می کند، مانع تولدشان می شود. به این ترتیب اگر من هم بخواهم با این نگاه به دنیا بنگرم کارهای من وارد یک ژانر خواهد شد. به همین دلیل من در هیچ ژانری نمی گنجم، نه نقاشم، نه کاریکاتوریست، نه تصویرگر و همه اینها هم هستم . من اردشیر رستمی هستم و نمی دانم چه کار می کنم و نمی خواهم وارد ژانر هم بشوم. بعضی ها می گویند حرف های غنایی است یا کاریکاتور یا نقاشی است. من نباید دنبال این تعاریف باشم من باید دنبال خودم باشم.»


و پیشنهاد می کنید که کسی هم به دنبال این چیزها نباشد؟


«بله ، چون جلوی تولد خودش را می گیرد.»


جالب شد، این قسمت بحث مهم بود. در بسیاری از کارهای این نمایشگاه سنگ های مختلف دیده می شود. نسبت به سنگ چه حسی دارید؟ منهای این جمله « سنگ به من آرامش می هد، آن را می بوسم، می بویم، شب ها کنار بالشم می گذارم و...» که پای یکی از کارها نوشته اید، دیگر چه؟


«شاید یک سال دیگر؛ دو ماه دیگر یا همین فردا چیزهای دیگری بکشم. مهم این است که ما نسبت به مفاهیم، تصاویر، تاریخ و... بازبینی کنیم نگاه ما به جهان نگاه با کره ای نیست. نگاه دست هزارم است. یعنی قبل از اینکه من چیزی را ببینم، نسبت به آن از تاریخ چیزی به من رسیده و من با تعریف تاریخی به آن نگاه می کنم، خود آن را نمی بینم. به همین راحتی امکان دارد ما چند نفر را ببینیم که خیلی آدم های خوبی باشند، اما قبل از آنکه ما آنها را ببینیم، در ذهن مان چیز دیگری باشد. زیرا با ذهن از پیش تعیین شده سراغ جهان رفته ایم و فکر می کنم اگر بخواهیم خود جهان را ببینیم آن تعاریف که از تاریخ به آنها رسیده و از آنها به ذهن ما انتقال پیدا کرده ، دیگر وجود خارجی ندارد.»


«یک نمونه آن سنگ است . فکر می کنم که کل جهان از سنگ خلق شده، اینطور احساس می کنم. فکر می کنم خاک، گرده های سنگ است که زندگی به وجود آورده است. اما از طرف دیگر در تاریخ مان جمله های بدی از سنگ گفته ایم. در تاریخ ادبیات ما یک واژه زیبا از سنگ نداریم و این فاجعه است. در واقع احساس فرهنگی مان را به سنگ انتال داده ایم و دوباره آن را از سنگ استنباط کرده ایم . سنگ اصلا مقصر نیست. آهن ، سرب ، سنگ ، طناب ، چاقو و... هیچ یک بد نیستند، اما استفاده ما از اینهاست که جهان را بد کرده است. پس اگر اینطور به جهان نگاه نکنیم ، جهان متفاوت می شود و تغییر پیدا می کند.»


«نگاه کردن به سنگ برای من آرامش بخش است و شاید همانطور که میلیون ها سال طول کشیده تا ساخته شود ، کار کردن این سنگ ها هم زمان زیادی می طلبد. انگار در تصویر هم به آرامی پخته و سنگ می شوند. این سنگ ها صیقلی هستند و در این صیقل دادن شاید من خودم را صیقل می دهم و با آنها مراوده می کنم . زیاد هم نمی خواهم درباره این جور چیزهای حرف بزنم . اما فکر می کنم اگر ده دیوار شهر را به من بسپارند، بسیاری از ناهنجاری های جامعه را با همین سنگ هایی که روی دیوار می کشم ، از بین می برم. این سنگ ها حسی را انتقال می دهد که جامعه را زیبا کند. من ادعا می کنم که می توانم این حس را به مردم انتقال دهم. می توان این موضوع را امتحان کرد. من اینجا ادعا می کنم که می توانم با سنگ هایم به جامعه آرامش ببخشم. وقتی با شنیدن موسیقی آرام می شوید، آن موسیقی به شما چیزی نمی دهد. بلکه تأثیر آن شما را آرام می کند. وقتی رنگ دلخواه تان را می پوشد، آن رنگ با شما حرفی نمی زند، تاثیر آن را دوست دارید. من هم با این سنگ ها می توانم تاثیرگذار باشم . زیرا یکی از دلایل نا آرامی در شهرمان دیوارهای زشت آن است.»


چطور شد که در سریال کمال تبریزی در نقش شهریار بازی کردید؟


«من این کاره نبودم و نیستم. اما دوستان خوبی در این هنر پیدا کردم که بر من تاثیراتی هم گذاشتند. واقعاً حرفی در این باره ندارم ، زیرا حدود یک سال از فیلمبرداری می گذرد و من دیگر آن آدم نیستم ، دو ساعت دیگر هم این کسی که الان با شما صحبت می کند ، نیستم . چقدر سرعت تغییرات در شما بالاست ! نرودا شعر جالبی دارد و می گوید : «آیا در جهان احمقانه تر از این چیزی هست که پابلونرودای خوانده شوید؟» و ما هنوز کوچک هستیم ، هنوز پابلو نرودا هستیم ، هنوز اردشیر رستمی هستیم، هنوز با یک فیلم معروف می شویم و مردم از ما صحبت می کنند و این خیلی بد است . من برای آن اردشیر رستمی که بازیگر نیست ، خیلی گریستم . آن اردشیر رستمی که کار خودش را انجام می دهد. 30 سال تلاش کردم اما امکان دارد با دو فیلم ، سریال و تیزر ، نام من 100 هزار برابر تاریخ اردشیر رستمی شنیده شود و این نوع معروفیت را دوست ندارم . البته افرادی وجود دارند که در این کار هنرمند هستند و من برایشان احترام قائلم.»


چند تا کتاب کاریکاتور دارید؟

دیگ دودزده ه کاریکاتور بود، شهروند خط صفر که خود نگاره هایم بود و یک کتاب خیلی خیلی مهم دارم که دو، سه ماه دیگر صدایش در می آید به نام فالنامه اردشیر رستمی که کاریکاتور و نوشته هایم است. دو، سه جمله آن را به شما می گویم: «درخت اگر پا داشت، هیچ کس به پاش نمی رفت.» ، «چیزی که ارزش نگهداری نداره، ارزش به دست آوردن هم نداره.» ، «اگر تایید کردن کسی به جهان لطمه نمی زند ، تاییدش کن.» و «بعضی ها با سلام کردن شان خداحافظی می کنند.»