این نخستین بار است که همزمان با حضور در یک گالری و گوش سپردن به موسیقی دلنوازی که پخش می شود، یادداشتی می نویسم. گالری خاک محیط بسیار آرام و جذابی است و موسیقی با کلامی (شاید آفریقایی) همراه است که زبانش برایم آشنا نیست. اما چه باک! ندانستن مفهوم ترانه اصلاً مهم نیست. مهم آن است که مرا همراه با خود به جایی می برد که برای آن ساخته شده است. همین احساس در مورد نقاشی هم برایم هست. حسی که مرا به نوشتن واداشته است.
روبروی من، یک تابلوی نقاشی با موضوع سنگ ها است. «سنگ ها» که همیشه برایم جذاب بوده اند! البته، سنگ های نقاشی شده، رنگی هستند؛ هر چند سنگ هایی با چنین رنگ آمیزی، «ظاهراً»، در طبیعت دیده نمی شوند. نمی توان گفت که این ها رنگ هایی هستند که پیش روی من قرار دارند یا سنگ هایی که رنگ شده اند. اما به هر روی، اثری جذاب خلق شده است. فضای نقاشی، در کمال سادگی، انسان را به رویا – رویایی کودکانه – می برد.
رنگ ها به شکلی رو هم قرار گرفته اند که انگار ما را به بازی می گیرند و از طرف، دعوت به بازی می کنند. نه به بازی با آنها که به بازی با خودمان، ذهنمان و دست هایمان. حتی دعوتمان می کنند که «نقاشی کنیم» که نقاشی کاری بسیار ساده است، مثل بازی با سنگ ها در کنار دریا. نمی دانم. شاید چون به سنگ ها علاقه مندم، نقاشی ها برایم تا این حد جالب هستند؛ هر چند ، سنگ در تمام تابلوها حضور ندارد. ولی امروز دلم می خواهد فقط یک تابلو بگویم و بقیۀ نمایشگاه را برای دیگر بازدیدکنندگان واگذارم.
تابلویی است با زمینۀ سفید. رنگ سفید ما را به دنیای رنگ هدایت می کند و سنگ های رنگی، چشم را به فضای سفید می کشد. از طرفی ، سنگ ها با هم دوست هستند و آرام. هیچکدام از سنگ ها خشن نیستند. انگار قراردادی از قبل بین خود تنظیم کرده اند که اینگونه باشند و در صلح و صفا با هم زندگی کنند. هر چند بزرگ و کوچکند، اما هم در کمال آرامش با هم روزگار را سپری می کنند. حتی هیچکدام فشاری به دیگری نمی آورد و همه خوش و سرحالند و راضی از همدیگر. گویی استادی آنان را در کنار هم قرار داده و گفته است که با هم کنار بیایند و زندگی کنند. ولی ، نه ! آنها در اصلِ خود «آرام اند». تابلوی زیبایی است، همانگوانه که «زندگی زیبا است.»